کد مطلب:149871 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:283

عظمت نفس حسین بن علی
شدائد و مصائب، بهترین محك بروز جوهره ی انسانی است. عزت و بزرگی نفس، وقتی ظاهر می گردد كه انسان شدائد را به وسعت صدر و قیافه ی بشاش و رضامندی تلقی كند و بداند آنچه در عالم وجود از شدائد به انسان می رسد، اثر یك سلسله اسباب معنویه و اثر قوانین ثابته ی عالم وجود و جامعه ی بشری است كه انسان باید طوعا یا كرها به آن خضوع بكند. مهمترین اثر عظمت نفس، كه از حسین بن علی (ع) بروز كرد، به عقیده ی من، وقتی بود كه در میدان جنگ، در آخرین لحظه ی عمر او، بروز آن دیده شد. به فكر درست بسنجیم، در وقتی كه خطبه ها و موعظه های بلیغه ی او در دلهای یاران یزید و قشون ابن سعد اثر نكرد و آنان مهیا به كشتن حسین (ع) شده، آن وقت در حالی كه به اقل تقدیر، بر حسب اتفاق مورخین و محدثین، چهار هزار لشكر وحشی، [1] مانند دائره در میدان جنگ، زیرا اشعه ی


سوزان آفتاب، دور او را گرفته و به بازو و تیر و شمشیر خود اعتماد داشتند، در آن حال، یگانه اطمینان و اعتماد حسین (ع) به عظمت خدا داده ی نفس خود بوده، از آن شدائد و منظره ی هولناك خوفی نیز نداشت. و به یك نظر تعجب - كه با تأسف از نادانی آن گروه توأم بود - به آنها نظر كرده و در آن حالی كه عزیزان و یاران او در عرصه ی قتلگاه جان می سپردند و حرم و عیالات او در میان قوم بی رأفت و رحم به این منظره اسف انگیز و فظیع نظر می كردند، با نهایت قوت قلب و ثبات شروع كرد به خطابه ی مؤثری، و در ضمن آن بیانات، سلسله ای از حقائقی بیان كرد كه اگر شمه ای از آن را تقریر و تحریم كنم، باید آن را اثر یك امداد روحی معنوی از روحانیت این شهید راه عدل بدانم. و من نص آن خطابه را، به طوری كه به وسیله ی مورخین و محدثین ثقات رسیده، نقل كرده و ترجمه ی تحت اللفظی آن را به عهده ی خوانندگان كرام می گذارم. به قلم و بیان قاصر خود، مختصری از اسرار اجتماعی و دقائق فلسفی آن را بیان می كنم كه بهترین برهان بر بزرگی نفس حسین (ع) خواهد بود. و در آن حال، به اشعاری از فروة بن مسیك المرادی [2] - كه جامع معانی اجتماعی و فلسفی است - تمثل كرد؛ و


تمثل به آن را طوری كرد كه گوینده ی اصلی آن، در اول انشاء، آن معانی را به آن وضوح و روشنی مجسم نكرده است. سید بن طاوس - رحمه الله - [3] در كتاب اللهوف [4] نقل می كند: پس از آن كه یاران عمر بن سعد بر مركب خودشان سوار و آماده ی كارزار گردیدند، امام بریر بن خضیر [5] را به سوی آنها فرستاد تا آنان را پند دهد. مع الاسف، به موعظه ی بریر گوش ندادند. سپس امام بر مركب خود سوار گردیده، پس از اسكات یاران ابن سعد، حمد خدا و درود انبیا را به جای آورده، همین خطبه را ایراد فرمودند: [6] «تبا


لكم ایتها الجماعة و ترحاحین استصرختمونا و الهین فاصرخناكم موجفین سللتم علینا سیفا لنا فی ایمانكم وحششتم علینا نارا اقتدحناها علی عدونا


و عدوكم فاصبحتم ألبا لاعدائكم علی اولیائكم بغیر عدل افشوه فیكم و لا امل اصبح لكم فیهم فهلا لكم الویلات تركتمونا و السیف مشیم و الجاش طامن و الرأی لما یستحصف ولیكن اسرعتم الیها كطیرة الدبا و تداعیتم الیها كتهافت الفراش فسحقا لكم یا عبید الامة و شذاذ الاحزاب و نبذة الكتاب و محرفی الكلم و عصبة الاثام و نفثة الشیطان و مطفئی السنن هولاء تعضدون و عنا تتخاذلون اجل و الله غدر فیكم قدیم و شجت علیه اصولكم و تأزرت علیه فروعكم فكنتم اخبث ثمر [شجر] شجر للناظر واكلة للغاصب. الاوان الدعی بن الدعی قد ركز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة یأبی الله لنا ذلك و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیة و نفوس ابیة من ان تؤثر طاعة اللئام علی مصارع الكرام. الاوانی زاحف بهذه الاسرة مع قلة العدة و خذلان الناصر. ثم اوصل علیه السلام كلامه بابیات فروة بن مسیك المرادی:



فان نهزم فهزامون قدما

و ان نغلب فغیر مغلبینا



و ما ان طبنا جبن ولیكن

منایانا و دولة آخرینا



اذا ما الموت رفع عن أناس

كلا كله اناخ بآخرینا



فافنی ذلكم سروات قومی

كما أفنی القرون الاولینا



فلو خلد الملوك اذا خلدنا

و لو بقی الكرام اذا بقینا



فقل للشامتین بنا افیقوا

سیلقی الشامتون كما لقینا



ثم قال اما و الله لا تلبثون بعدها الا كریثما یركب الفرس حتی تدوربكم دور الرحی و تقلق بكم قلق المحور عهد عهده الی ابی عن جدی فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لا یكن امركم علیكم غمة ثم اقضوا الی ولا تنظرون انی توكلت علی الله ربی و ربكم ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم...».


شرح و بیان اسرار اجتماعی و فلسفی خطبه ی فوق:

یعنی ای گروه نادان كه امروز برای ریختن خون من در این دشت جمع شده اید، تأسف و ملالتم نه از این است كه این عنصر هیكلی من به شمشیر و تیر شما قطعه قطعه خواهد شد، زیرا اراده ی ایزدی بر این قرار گرفته كه كائنات عالم عنصری فانی گردد، و جز رضا و تسلیم بر اراده ی الهیه، چاره ای در دست نیست، و به قانونی كه دست قدرت الهی آن را وضع و منظم كرده، باید خاضع شد، ولیكن تأسف و ملامت من بر این است كه در این زمان نزدیك كه دنیا، و بالخصوص جزیرة العرب را، تاریكی جهالت و شرك فراگرفته و تمام اهل عالم در زیر فشار ستم ظالمین و استعباد طاغیان ناله می كرد، جد من محمد (ص) در افق مكه ظاهر گردیده، به یك دست خود قرآن - كه چراغ توحید و قانون عدل و حق بود - گرفته، عالم را به نور آن دعوت كرد؛ و به دست دیگر، شمشیر را گرفته، به قوه ی عدل و حق، بشر را از چنگال ستمكاران نجات داد:



محمد كه بی دعوی تخت و تاج

ز شاهان به شمشیر بستد خراج



محیطی چه گویم چو بارنده میغ

به یك دست گوهر، به یك دست تیغ



به گوهر جهان را بیاراسته

به تیغ از جهان داد و دین خواسته [7] .



تا در اندك مدتی، عرب، بر امپراتوران بزرگ غلبه كرد و افتخار پرستش یگانه خداوند قادر، و عدالت و فاتح بودن بر غالب ممالك دنیا، نصیب آنان شد. عالم را در اثر تعلیمات و قوانین قرآن، به فضائل دعوت كردیم، و شماها از راه راست و عدالت دور شدید و مقصد و مرام ارجمند پیغمبر اكرم را نشناختید، و می بایست كه در سایه ی بیرق آیین اسلام و اتحاد كلمه،


عالم را از شرك و ستم و رذائل اخلاقی نجات دهیم. آتش جنگ داخلی را افروخته و در زیر علم كسی كه می شناسید كه لیاقت امارت و خلافت اسلامی را ندارد و هم او بر عیش و عشرت و لهو و لعب و شراب گماشته شده و شدیدترین ستم را بر رعیت، برای رسیدن به هوای نفس خویش، روا می دارد. با مثل من كه شما را به طرف حق و عدل و مرام مقصد پیغمبر اكرم دعوت می كنم، در مقام جنگ آمدید. نور الهی و قانون اسلام و عقل را خاموش می كنید. اندك تدبری كنید كه پشیمان نشوید؛ و اگر من كشته شوم، گمان نكنید كه دولت و سلطنت برای یزید و ستمكاران باقی می ماند. از قوانین ثابته ی عالم وجود است كه چند صباحی دولتی در دنیا علم افراشته و پس از اندك مدتی سرنگون می گردد. اگر پادشاهان و اهل شرف و بزرگان در این دنیا جاوید بودند، من برای بقا اولی و سزاوار بودم. دولت باقی در این روزگار همانا دولت مساوات و عدل است كه آن را باید دولت سعادت بشر و دولت جاوید نامید.



[1] به نگارش ابن جرير طبري در تاريخ الامم و الملوك، و شيخ مفيد در الارشاد، و عزالدين، ابن الاثير در تاريخ الكامل، و ابوالفدا در المختصر في اخبار البشر، و ابن شحنه (متوفاي 815 ه) در روضة المناظر، و اعتماد السلطنه در منتظم ناصري و حجة السعادة في حجة الشهادة، جز از سپاهيان حر بن يزيد رياحي - كه عده ي آنان را يك و يا دو هزار نفر نوشته اند - قشوني كه از كوفه از طرف والي عراقين، ابن زياد، به زمين كربلا در رسيده، فقط چهار هزار نفر بوده كه به سرداري عمر بن سعد بن ابي وقاص، روز سيم محرم از سال 61 هجري، يعني يك روز پس از ورود آن حضرت، به زمين نينوا وارد شدند. وليكن به نگارش ابن طاوس در اللهوف (ص 48، ط 2، صيدا)، و ابن نمادر مثير الاحزان، (ص 25، ط تهران)، شماره ي لشكري كه ابن زياد به زمين كربلا فرستاده، تا ششم محرم بر بيست هزار تن در رسيده. ولي ابن طاوس در اللهوف (ص 67) مي گويد: «و قد تكتملوا ثلاثين الفا» (يعني في يوم عاشورا) و به نوشته ي عاملي در لواعج الاشجان (ص 106، ط 1، سوريا) عمر بن سعد با چهار هزار لشكر كه آنان را به جنگ ديلم آماده كرده بود، به كارزار حسين (ع) روانه گرديد، و حر رياحي نيز با يك هزار سوار به وي پيوست، و پس از آن، شمر با چهار هزار نفر و... ابن زياد به همين قرار عسكر فرستاد تا سي هزار تن از سواره و پياده در كربلا گرد آمدند. و عاملي در اعيان الشيعة (ص 199، بخش يكم، ج 4) پس از نقل مندرجات لواعج مي گويد: «هكذا ذكره المفيد في الارشاد.» و به نظرم اشتباها اين جمله را نوشته، وگرنه، در ارشاد آن چنان است كه قبلا نگاشتيم. و اين نيز ناگفته نماند كه به تصريح مورخ خيبر، مسعودي، در مروج الذهب (ص 10، ج 3، ط مصر) ملتزمين ركاب همايون آن حضرت، از اهل بيت و يارانش، هنگامي كه به زمين كربلا نزول اجلال فرمودند، به پانصد سواره و يكصد پياده بالغ بودند و همه ي كساني كه روز عاشوراء در ركاب آن حضرت شربت شهادت را نوشيده اند، هشتاد و هفت نفر بوده اند. وليكن به نوشته ي شيخ مفيد در الارشاد (ص 246، ط تبريز) صبح روز عاشورا، 32 سواره و چهل پياده از ياران آن بزرگوار در خدمتش حضور داشتند. فتدبر.

[2] فروة مسيك، از مردم يمن بوده كه در سال دهم هجرت به حضور پر نور پيغمبر اسلام تشرف جسته و به دست مبارك ايشان كيش پاك اسلام را از ته دل پذيرفته. (قاموس الاعلام، ج 5).

[3] رضي الدين علي بن موسي بن جعفر بن محمد، شهير به ابن طاوس، كه يكي از نياكانش، ابوعبدالله محمد بن اسحق، به جهت زيبايي رو و درشتي پاهايش، مانند طاوس، به طاوس ملقب مي بوده. از مشاهير علما و فقهاي اماميه به شمار رفته. و حاله في الزهد و الورع، اشهر من ان يذكر. صداقت و دوستي ميان او و وزير شيعي ابن علقمي دائر بوده و قريب چهار سال از طرف هلاكوخان نقابت علويين را در بغداد مباشرت ورزيده است. و آثار نفيسي مانند اللهوف علي قتلي الطفوف، سعد السعود، الاصطفاء في تاريخ الملوك و الخفاء و... از خود به يادگار گذاشته و در سال 664 هجري در حدود 75 سالگي درگذشته. روضات الجنات. و در كتاب منتهي الامال (ص 197، ج 1، ط تبريز) از ناسخ التواريخ نقل مي كند: «هنگام غلبه هلاكوخان بر بغداد، و قتل مستعصم، نقابت طالبين بر سيد رضي الدين فرود آمد، و خواست استعفا جويد، خواجه نصير الدين او را منع فرمود و رضي الدين بيم كرد كه اگر سر برتابد، به دست هلاكو ناچيز شود؛ و از در اكراه قبول نقابت نمود.».

[4] اللهوف، ص 56 - 54، ط 2، صيدا.

[5] استاد شيخ محمد سماوي كه در سال 1293 ه در سماوه (بلدي در شرقي كوفه بوده) متولد گرديده. در تأليف نفيس خود، ابصار العين في انصار الحسين (ص 70، ط 1، نجف) مي نويسد: «برير بن خضير همداني از اشراف مردم كوفه و در علم قرائت قرآن سرآمد اقران بود، و مرد ناسك و از ياران حضرت علي (ع) به شمار مي رفت. وقتي كه خبر خروج حسين بن علي (ع) از مدينه، به وي رسيد، از كوفه به سوي مكه روانه گرديد و ملتزم ركاب همايونش بود تا شربت شهادت را چشيد.».

[6] مرحوم بدايع نگار، كه به گفته ي مرحوم اعتماد السلطنه در المآثر و الاثار (ص 186، ط 1306) از منشيان وزارت خارجه ي دوره ي ناصري به شمار رفته و در خاك نجف خفته، (مرحوم اعتماد السلطنه، در كتاب نامبرده مي نويسد: «آقا محمد ابراهيم نواب بن آقا محمد مهدي بدايع نگار لقب داشت... و در انشاء و ترسل يد بيضا مي نمود. مقتل موسوم به فيض الدموع و ترجمه ي نامه ي مباركه ي حضرت اميرالمؤمنين - عليه السلام - به مالك نخعي، مشتهر به اشتر، از نتايج قلم آن استاد مسلم، هر دو به طبع رسيده....»)، در تأليف خود، فيض الدموع (ط تهران، 1286 ه) همين خطبه را از لهوف نقل كرده و سپس به قلم تواناي خود، به فارسي ترجمه نموده و مي گويد: معني چنين باشد: «نيستي و اندوه باد شما را ايتها الجماعة، و هلاك و سختي؛ كه در غايت رغبت ما را بخوانديد و بسي اميدواري و آرزومندي نموديد، در كمال عجلت دعوت شما را اجابت كرديم و جانب شما شديم. آن گاه تيغها كه در دست شما نهاده بوديم، بر روي ما كشيديد، و آتشي كه بر دشمنان شما افروخته بوديم، بر ما افروختيد. موالات دشمنان گزيديد، و حق دوستان، ديگر سو نهاديد. با آن كه در شما بر سيره ي عدل نروند و شما را در ايشان به سزا اميدي نباشد. لكم الويلات، ما را وا گذاشتيد و هنوز تيغ در نيام بود و دل ساكن و رأي نا استوار، چون مگس بدان پيشي گرفتيد و چون پروانه خود در او فرو انداختيد. دوري باد شما را كه شما خود كنيز زادگان باشيد، از آن مردم كه بر خلاف رسول اتفاق كردند و كتاب خداي را ديگر سو نهادند و كلمه ي حق را ديگر گونه كردند؛ جماعتي كه بر گناه فراهم شدند و از كام شيطان بيرون افتاده و نيز سنت و چراغ هدايت را خاموش كرده؛ چنين مردم را ياري دهيد و ما را خوار مي گذاريد. آري، ديري است كه اين گونه جبلت آيين شما است. بر عذر و حيلت ثابت اصل باشيد و بر شقاق و نفاق شاخها كشيده ايد. و چه پليد درخت بوده ايد؛ صاحب خويش را در كام شكسته ايد و بيگانگان را گوار افتاده. و هر آينه آن دعي پسر دعي [حرامزاده] در ميان دو چيز پاي فشرده يا تيغ بر كشيم و يا تن به خواري در دهيم. و رضاي بر مذلت از ما مردم بسي دور بود. و خداي سبحانه بدين رضا ندهد، و رسول از اين معني سر زند. مادران پاك و نياكان نيك نگذارد كه طاعت مشتي لئيم بر آيين بزرگان كريم برگزينيم و از مرگ بينديشيم. و هر آينه با اين جمع اندك بدين گروه بسيار خواهم در انداختن. پس اگر فيروز آييم، ديري است كه فيروز بوده ايم، و اگر شكست يابيم، از هزيمت شدگان نباشيم، كه مرگ عادت ما بوده. هميشه در طلب معالي امور بوده ايم و جان بر سر مأمول نهاده، و شما مردم پس از من البته نپاييد و آنچه بدان خيال بسته ايد هر آينه صورت نبندد. و روزگار چون آسيا سنگ بر شما بگردد، و چون محور، شما را در قلق و اضطراب آرد. و اين عهد را پدر من با من كرد و از نياي خويش شنيدم. رأي خويش جمع آريد و به رويت كار بنديد تا روزگار بر شما غم و اندوه نخواهد. و هر آينه من كار خويش با خداي گذاشتم. و نجنبد بر زمين چيزي، مگر آن كه به دست قدرت او پايبند بود. و خداي سبحانه به راه راست و طريق صواب باشد....» اه. و اين هم ناگفته نماند كه آيات شريفه ي «فاجمعوا امركم» الاية، و «اني توكلت علي الله» الاية، كه آن حضرت در خطبه ي خود بدانها تمثل فرموده، اولي در سوره ي يونس مي بوده. وقتي كه قوم نوح قصد كشتن او را كردند، آن را سروده، و دومي در سوره ي هود، كه زماني كه قوم هود خواستند او را كيد كنند، بدان زبان گشوده.

[7] دو شعر آخر، از قريحه ي سرشار نظامي گنجوي (599 - 535 ه) تراوش نموده، كه در ديباچه ي اسكندرنامه اش، در طي نعت نبي، آنها را سروده.